منشی شهوتساز را روشن کرد و کمی عصارهی تننوش توی قوری ریخت. هرکاری میکرد تا رضا پور.نو را کمی به خود علاقهمند کند. نه به خاطر اینکه عاشق رضا شده باشد، نه، کار کردن برای چنین آدم بیملاحظه و سردی از حد توانش خارج بود.
رضا از اتاق بیرون آمد. به منشی گفت: «میرم یهکم قدم بزنم» منشی گفت: «من براتون تننوش دم کردم» رضا گفت: «مرسی. میل ندارم» و در را به هم کوبید و رفت. از خیابانهای مختلف شهر عبور کرد و در تمام این مدت فقط به آلتپرست و تهدیدهایش فکر میکرد. در طول دوران کوتاه کاراگاهیاش هیچکار مثبتی نکرده بود، به جز اینکه با بررسی گرافیتیها فهمیده بود قد آلتپرست بسیار کوتاه است. چون تمام آنها با فاصلهی کمی از زمین کشیده شده بودند.
ناگهان چیزی را زیر پایش احساس کرد. جلو پایش را که نگاه کرد، دید یک آلت وسط پیادهرو افتاده. فهمید یکی دیگر هم کشته شده. آلت را با پا به سمت شمشادهای کنار پیادهرو انداخت تا بقیهی مردم موقع راه رفتن لیز نخورند. همین لحظه بود که توجهش به چیزی که با اسپری روی دیوار نوشته شده بود جلب شد: فردا ساعت پنج، شهرک خوش ارضاء (شهرک غرب قدیم)، آخر بلوار مالش. اگر آلتت رو دوست داری تنها بیا.
ادامه دارد...
رضا از اتاق بیرون آمد. به منشی گفت: «میرم یهکم قدم بزنم» منشی گفت: «من براتون تننوش دم کردم» رضا گفت: «مرسی. میل ندارم» و در را به هم کوبید و رفت. از خیابانهای مختلف شهر عبور کرد و در تمام این مدت فقط به آلتپرست و تهدیدهایش فکر میکرد. در طول دوران کوتاه کاراگاهیاش هیچکار مثبتی نکرده بود، به جز اینکه با بررسی گرافیتیها فهمیده بود قد آلتپرست بسیار کوتاه است. چون تمام آنها با فاصلهی کمی از زمین کشیده شده بودند.
ناگهان چیزی را زیر پایش احساس کرد. جلو پایش را که نگاه کرد، دید یک آلت وسط پیادهرو افتاده. فهمید یکی دیگر هم کشته شده. آلت را با پا به سمت شمشادهای کنار پیادهرو انداخت تا بقیهی مردم موقع راه رفتن لیز نخورند. همین لحظه بود که توجهش به چیزی که با اسپری روی دیوار نوشته شده بود جلب شد: فردا ساعت پنج، شهرک خوش ارضاء (شهرک غرب قدیم)، آخر بلوار مالش. اگر آلتت رو دوست داری تنها بیا.
ادامه دارد...
No comments:
Post a Comment