Monday, May 2, 2011

توضیح و پوزش

توضیح مدیر وبلاگ (فریبرز) : چند هفته پیش وبلاگ ناجور برای مدت کوتاهی هک شد اما خوش‌بختانه این اتفاق به سرعت کنترل شد. مشکل دیگر، قطع همکاری بعضی از نویسندگان با وبلاگ به دلایل مختلف بود. دو نفر از نویسندگان وبلاگ تا مدتی نمی‌توانند داستان بفرستند و برای آن‌ها به دنبال جایگزین هستم
به همین دلیل تقاضا دارم کسانی که مایل به همکاری با وبلاگ ناجور هستند داستان‌هایشان را به آدرس ایمیل وبلاگ بفرستند. در هفته‌ی آینده داستان‌های رسیده روی وبلاگ قرار خواهند گرفت و با انجام یک نظرسنجی، نویسندگان جدیدی به گروه نویسندگان وبلاگ اضافه می شوند.

Friday, February 25, 2011

قربانی - قسمت اول

داشتم توی خیابان راه می‌رفتم که ناگهان دو پلیس به طرفم آمدند و دستانم را از پشت گرفتند. در آن روز رسم بود که همه عریان به خیابان بیایند. اول فکر کردم یادم رفته و کمی از لباس‌هایم باقی مانده است. اما وقتی نگاه کردم دیدم این طور نیست. در حالی که به دست‌هایم دستبند می‌زدند گفتم ببخشید میشه بگید من چیکار کردم؟ یکی از آن‌ها جواب داد: خفه شو کثافت. دستور از بالاست. گفتم: بالا یعنی کجا؟ لبخندی زد و گفت: دایره‌ی جنسی. حالا یالا راه بیفت. من را هل داد به سمت ماشینی که چند نفر را با چشم‌بند و دستبند داخل آن کرده بودند و به راننده گفت: این هشت تا مهمون رو ببر برای پذیرایی.

ادامه دارد...

Tuesday, February 8, 2011

پیشنهاد ترجمه برای داستان lost in lust

توضیح مدیر وبلاگ (فریبرز): بعد از انتشار مطلب نظرخواهی برای سبک ترجمه، خوانندگان بسیاری پیشنهادهای خود را ای‌میل کردند که گستره‌ی وسیعی از سلیقه‌ها را در بر می‌گرفت. بدون انتشار نام، پیشنهادهای رسیده را به همراه توضیح فرستنده (یا فرستنده‌ها) در زیر می‌بینید. از کلیه‌ی خوانندگان دعوت می‌شود برای انتخاب نام ترجمه و لحن و سبک پیشنهادی، نظر خود را ابراز کنند. (عناوین به ترتیب میزان ای‌میل‌ها مرتب شده‌اند.)

گمشده در شهوت: سادگی، بیشترین قرابت با معنی عبارت، واج‌آرایی شین.
شهید شهوت: واج‌آرایی شین و هـ، کوتاهی، خلاقانه‌بودن.
شهرت در شهوت: شباهت بسیار زیاد دو کلمه از نظر نوشتاری، واج‌آراییِ نزدیک به جناس.
شهوت در شهوت: وفاداری کامل به صورت ساختاری عبارت انگلیسی، زیبایی تلفظ.
لاست این لاست: ترجمه‌ناپذیر بودن عبارت انگلیسی

Monday, February 7, 2011

سایه‌ی سنگین جنسیت (روزنوشت‌های جهانگیر) - قسمت آخر

از دو هفته پیش وقت گرفته بودم که امروز متنم را بخوانم. شنبه‌ها یک کلاس اجباری داشتیم که متن‌هایمان را می‌خواندیم و بقیه نظر می‌دادند. پشت سکو ایستادم و شروع به خواندن کردم: «یک روز پیرمردی را که چیز زیادی از جنسیت نمی‌دانست گرفتند و به محلی بردند تا حسابی ادبش کنند. او مزاحم بقیه شده بود و هیچ کس از دیدنش خوشحال نمی‌شد. در آن محل هم همه مسخره‌اش کردند و کتکش زدند. ظاهراً او قرار نبود به یک آدم عادی تبدیل شود.» به صورت بچه ها نگاه کردم. همه به گوشه‌ای از دیوار خیره شده بودند و چند نفر آرام خودارضایی می‌کردند. احساس می‌کردم برای اولین بار به حرف‌هایم گوش می‌دهند. ادامه دادم: «این پیرمرد چندبار تصمیم گرفت خودش را بکشد اما موفق نشد...» بغض در گلویم شکست. همان موقع یکی از بچه‌ها که در ردیف اول نشسته بود نعره زد و لباس‌هایش را کند. کاملاً عریان شد و روبه‌روی من ایستاد. و دستش را به علامت تمایل برای معاشقه به سمت من دراز کرد. من مردد شده بودم. او همان کسی بود که بارها مسخره‌ام کرده بود و دیگر هیچ اعتمادی به او نداشتم. اما دلم می‌خواست یک‌بار دیگر هم شانسم را امتحان کنم. پس دستم را آرام به سمتش بردم. باورکردنی نبود... او دستم را گرفت و لباس هایم را درآورد. به بچه ها نگاه کردم. همه تعجب کرده بودند و بعضی هم با تمسخر به من و او نگاه می‌کردند. اما برای من اهمیتی نداشت. در طول رابطه چند بار احساس کردم که او در حال خندیدن است. اما به روی خودم نیاوردم و من هم لبخند زدم. این شیرین ترین رابطه‌ی جنسی من بود.
حالا یک هفته از آن روز می‌گذرد. من چند بار خواسته ام که به او نزدیک شوم ولی هنوز جرات این کار را پیدا نکرده‌ام. اما می‌خواهم فردا موقع ورزش صبحگاهی کنارش بایستم و به او لبخند بزنم و منتظر عکس‌العملش بمانم.

پایان

Friday, February 4, 2011

پاک‌باخته، قسمت ششم

جدیداً از این شوخی خوشم آمده و هر جا می‌بینم کسی این شوخی را با من کرده، خودم بلندتر از همه می‌خندم. راستش به نظرم کار خلاقانه‌ای است. مخصوصاً که وقتی با کسی شوخی می‌کنیم، دقیقاً داریم روی نقطه‌ی مقابل شوخی انگشت می‌گذاریم. مثلاً به آدم‌های چاق می‌گویند چقدر مانکن و متناسبی و... فکر می‌کنم با این اوصاف مشخص باشد که هدف کسی که دارد شوخی می‌کند چیست. فقط می‌خواهم بدانم کدام‌یک از دوستانم دارد این شوخی را می‌کند. اول از همه، باید کسی باشد که بداند اوضاع من از این نظر چطوری است. بعد هم باید با روحیات من آشنا باشد. شاید هم...
خسته شده‌ام. می‌روم جایی که ارزش آدم‌ها به اندازه‌ی آلتشان نباشد.

پایان

Tuesday, February 1, 2011

حرمت

مدت زیادی از آشناییم با نازآفرین نمی‌گذشت. در یک فروشگاه اتفاقی خودم را به او مالانده بودم و همین مسأله باب آشنایی را میان ما باز کرده بود. هیچ اطلاعاتی از همدیگر نداشتیم، نه آدرس، نه تلفن، و نه حتی اسم. نازآفرین اسمی است که خودم روی او گذاشته‌ام و گاهی که می‌خواهم در خیالاتم با او هم‌بستر شوم، این اسم را صدا می‌زنم.

پایان

Sunday, January 30, 2011

ناجور و ادبیات عرب

توضیح مدیر وبلاگ (فریبرز): در جستجوهایی که برای تغذیه‌ی مطالب وبلاگ صورت می‌دادم، به نسخه‌ای عربی از ترجمه‌ی داستان دختر داغ برخوردم. خواندن آن برای خوانندگانی که با این زبان آشنایی دارند خالی از لطف نخواهد بود. بخشی از آن را در ادامه می‌خوانید.

الزوجة الحارّة

- أنظر هناک یا سیدی! مثل زوجة الحارة!
- عجیبُ. إعتقد أنّها هی حارّة زوجة رأیته فی عمري.

الزوجة الحارة، انتقلت غیرمبالة من الکلمات الفتیان التی لاینفک من الحیاته الیومیه کالتنفس.


Thursday, January 27, 2011

درباره‌ی ترجمه‌ها

یادداشتی از مدیر وبلاگ (فریبرز):
خواننده‌های دائمی وبلاگ مطلعند که روند ترجمه در ناجور همواره با بحث و جدل‌های فراوانی همراه بوده و در پایان نیز مخاطب‌های بدنه‌ی وبلاگ از این مرافعات طرفی نبسته‌اند. عده‌ای مصرانه خواستار حذف کلی بخش ترجمه بودند که این نظر را به هیچ رو برنتافتم. نظر دیگر استفاده از مترجم‌های کارکشته بود؛ اما نقدهایی که بر ترجمه‌های منتشرشده نوشته شد، نقدهای دیگری را به دنبال داشت. تصمیم فعلی این است که از این پس، هر داستان ترجمه با صلاحدید خوانندگان منتشر گردد تا جلوی اعتراضات احتمالی گرفته شود. برای شروع، قرار است داستان (و به قول عده‌ای «فرا داستان») lost in lust ترجمه شود. از کلیه‌ی صاحب‌نظران دعوت می‌شود پیشنهادهای خود را در مورد لحن، سبک، عنوان و... ترجمه‌ی این داستان به ای‌میل وبلاگ ارسال کنند.

Saturday, January 15, 2011

از ایمیل ها

توضیح مدیر وبلاگ (فریبرز): یکی از خوانندگان ایمیلی در رابطه با داستان آلت‌پرست (که حدود پنج ماه پیش در شش قسمت دنباله‌دار روی وبلاگ قرار گرفت) فرستاده و آهنگی را هم که خودش برای شخصیت داستانی آلت‌پرست ساخته ضمیمه‌ی آن کرده است. در حال حاضر امکان ارائه‌ی این آهنگ در وبلاگ وجود ندارد اما ترانه‌ی آن به همراه بخشی از ایمیل این خواننده در زیر می‌آید:
گه‌گاهی به کتابهای کاهی و کهنه‌ام دست می کشم و می‌پرسم شخصیت‌های این کتاب‌ها که من با آن‌ها زندگی کرده‌ام چطور به راحتی از خاطره‌ام محو شدند و از بین رفتند؟ حالا زمانه عوض شده و ما با خیلی از این شخصیت‌های داستانی از طریق کامپیوتر آشنا می‌شویم. اما حدیث فراموشی همان است که بود. شخصاً در چند ماه اخیر همیشه شخصیت آلت‌پرست را پیش چشم داشته‌ام و کمتر لحظه‌ای بوده که بدون حضور مجازی او سپری کرده باشم. آهنگی را هم که برایش ساخته‌ام فقط حاصل همین آشفتگی روحی و احساسی است که درگیر آن بوده‌ام و بس. ترانه‌ی آن را در یک شب برفی و در حالی که بدنم هیچ خیال خواب نداشت سرودم. به نظرم آمد سبک اعتراضی رپ بهترین راه برای توصیف شخصیت عصیانگر آلت‌پرست است و به همین دلیل این سبک را انتخاب کردم. در ضمن، حالا که بحث اعتراض به ترجمه‌ها در وبلاگ بیشتر از قبل مطرح شده دلم می‌خواهد نکته‌ای را مطرح کنم. من شخصاً تسلط چندانی روی زبان انگلیسی ندارم و همین ترجمه‌ای که به نظر خیلی‌ها پرغلط می‌آید هم برایم غنیمت است. بهتر نیست به جای این‌که صرفاً انتقاد کنیم خودمان هم وارد گود بشویم و مثلاً کسانی که دستی در ترجمه دارند به وبلاگ کمک کنند؟ خود من در زمینه‌ی موسیقی این کار را کرده ام و امیدوارم انتشار این آهنگ در وبلاگ گام کوچکی برای تحقق آن باشد.
آخه آلت‌پرست هیچکی به فکر تو نبود / تو داری میشی فراموش چه زود زود
آلتتو بردار و برو از این شهر / دنیا واسه همه شیرینه اما واسه تو زهر
آلت واسه تموم آدما یه بازی قشنگه / اما واسه تو بازیچه نیست یه جنگه
بگو بازم می‌بری آلتا رو / بگو بازم دنیا می‌فهمه ما رو

Wednesday, January 12, 2011

پاک‌باخته، قسمت پنجم

«ورود سگ، سیاه‌پوست و کسانی که آلتشان کوچک است ممنوع.»
خوشبختانه الآن آن قدر از خودم مطمئنم که وقتی این شوخی چندش‌آور را دیدم، بدون هیچ ترس و لرزی جلوی همه خودکارم را درآوردم و زیرش نوشتم «بخندم یا پولشو بدم؟». به نظرم از اول اشتباه از خودم بود که با خونسردی از کنار این شوخی‌ها رد شدم. همان بارهای اول هم می‌توانستم مثل همین دفعه واکنش تند نشان بدهم، اما فکر می‌کردم با بی‌اعتنایی اوضاع بهتر می‌شود.
تقریباً مطمئن شده‌ام که طرف خودی است. برای همین خیلی خیلی با احتیاط جلو می‌روم تا اگر فهمیدم چه کسی است، آبرویش جلوی من نرود و بعداً که همدیگر را دیدیم خجالت نکشد. البته مهم نیست... ولی کمی کنجکاوم بدانم چه کسی دارد از این قضیه سود می‌برد. به خصوص که طعنه‌هایش علنی شده و حالت توهین پیدا کرده. وقتی خودکارم را درآوردم، اطراف را چک کردم که هیچ دختری من را در آن حالت نبیند.

ادامه دارد...

Thursday, January 6, 2011

پیام‌های تلفنی، یک

توضیح مدیر وبلاگ (فریبرز): نوشته‌ی زیر، پیاده‌شده‌ی یکی از پیام‌های تلفنی خوانندگان وبلاگ است که باز هم به روند ترجمه‌های ناجور ایراد گرفته. به زودی در مورد جستارهای ترجمه‌محور و ترجمه‌های جستارمحور ناجور توضیحی منتشر خواهد شد.

حضرت فریبرز سلام عرض شد. پارسال دوست امسال دشمن. اگه نگم بهزادم اصلاً از رو صدام می‌فهمی؟ [خنده] استاد ما همیشه سایت رو می‌خونیم و استفاده می‌کنیم. قضیه‌ی این متن‌های جدید چیه؟ بی‌تعارف بگم سایت افت کرده. من نمی‌دونم مترجمتون کیه، ولی بر‌می‌داری بهترین داستان‌های جهان رو می‌دی دست این جوجه‌مترجم‌ها، انتظار داری خواننده بخونه و خوشش هم بیاد. دیدم چندتا نقد ترجمه هم منتشر کردی که باز نشون می‌ده فضای بحث رو باز گذاشتی و خودش خوبه. من اگه جای تو بودم برمی‌گشتم تمام ترجمه‌ها رو از آرشیو سایت پاک می‌کردم. مخصوصاً سکــــسی لیدی رو که به جرأت می‌گم داستان رو دستش نیست. آهان تا یادم نرفته بگم که این سری جدید [توضیح مدیر وبلاگ (فریبرز): احتمالاً منظور اربابان جنسیت است.] رو بی‌خیالش شو. فرض کن چهار نفر از خواننده‌هات متن اصلی رو خونده باشن. به نظرت نمی‌خوره تو ذوقشون؟ عنوان داستان رو نگاه کن خودت. من باورم نمی‌شه این همون فریبرز باشه. بگذریم... دلم می‌خواست صدات رو بشنوم که برنداشتی.