Sunday, July 18, 2010

تاوان * (قسمت اول)

وقتی برای کنکور می‏خواندم فقط یک چیز به‌م انگیزه می‌داد: قبولی در دانشکده‌ی سکسولوژی و هم‌دانشکده‏ای شدن با مهسا ایزدمنش.

یک‌بار که خوابم نمی‌برد و در سایت jensispace در حال پرسه‏ی بی‏خودی و سرچ کردن اسم‌های مختلف دخترانه بودم، یک دفعه در بین دوستان پیرزنی به نام مهناز افشار، عکس پروفایل مهسا را دیدم... سریع کلیک کردم و پروفایل و عکس‌هایش را نگاه کردم و صفحه‌اش را بوکمارک کردم. در دانشکده‌ی سکسولوژی درس می‌خواند و ورودی امسال بود. در قسمت وضعیت رابطه، «مجرد (فقط خودارضایی)» را تیک زده بود. بعد به قسمت «پسر ایده‌آل» پروفایلش رفتم. جایی مثل بخش چهره‌شناسی پلیس که هر فرد چهره‌ی ایده‌آل فرد جنس مخالف را مشخص می‌کند... وقتی این صفحه از پروفایل مهسا بارگذاری شد، نزدیک بود قلبم از تپش بایستد: چهره‌ی پسر ایده‌آل مهسا با چهره‌ی من مو نمی‌زد یا اگر نخواهم اغراق کنم حداقل 90 شباهت داشتیم. از اینکه من می‌توانم پسر ایده‌آل مهسا باشم، آلت بر بدنم سیخ شد.

و حالا من، پسر پوچگرای بی‌انگیزه و فراری از درس، روزی 8 ساعت درس می‌خواندم تا با مهسا باشم و وقتی خیلی خسته می‌شدم، با عکس‌های او خودارضایی مختصری می‌کردم و دوباره به درس ادامه می‌دادم.

5 ماه بعد...

عرق‌ریزان و لرزان در سایت نتایج را نگاه کردم. خدای من... قبول شده بودم... تا شب آن‌قدر به یاد مهسا خودارضایی کردم که کاملاً بیهوش شدم.

ادامه دارد...

* عنوان داستان از مدیر وبلاگ (فریبرز) است.

No comments: