Friday, February 25, 2011

قربانی - قسمت اول

داشتم توی خیابان راه می‌رفتم که ناگهان دو پلیس به طرفم آمدند و دستانم را از پشت گرفتند. در آن روز رسم بود که همه عریان به خیابان بیایند. اول فکر کردم یادم رفته و کمی از لباس‌هایم باقی مانده است. اما وقتی نگاه کردم دیدم این طور نیست. در حالی که به دست‌هایم دستبند می‌زدند گفتم ببخشید میشه بگید من چیکار کردم؟ یکی از آن‌ها جواب داد: خفه شو کثافت. دستور از بالاست. گفتم: بالا یعنی کجا؟ لبخندی زد و گفت: دایره‌ی جنسی. حالا یالا راه بیفت. من را هل داد به سمت ماشینی که چند نفر را با چشم‌بند و دستبند داخل آن کرده بودند و به راننده گفت: این هشت تا مهمون رو ببر برای پذیرایی.

ادامه دارد...

No comments: