Friday, March 19, 2010

پنج دقیقه‌ی جهنمی (قسمت اول)

بازم ساعت پنج و نیم شد و ساعت موبایلم شروع کرد به زنگ‌زدن. آهنگی که ست کرده بودم این بود: من می‌کنمت می‌کنمت می‌کنمت وای! یکی از این رپایی که این روزا خیلی زیاد شده‌ن و من اونا رو به بتهوون و موتزارت و شجریان ترجیح می‌دم. لباس‌هام رو پوشیدم واز توی آشپزخونه یه لیوان برداشتم تا توش شیر بریزم و با بیسکوییت بخورم. در یخچال رو باز کردم و بطری شیر رو برداشتم، اما مثل همیشه فقط یه نصفه استکان بیشتر نداشت. حسابی اعصابم رو خورد کرد.

برای همین تصمیم گرفتم مثل روزای دیگه زنگ خونه‌ی آقای معاشر، همسایه‌ی واحد رو‌به‌رو رو بزنم و ازش بخوام که زنش ناهید خانوم رو (که تقریباً شش ماه از زایمانش می گذشت) از خواب بیدار کنه و بهش بگه سعید بازم شیر می‌خواد.
اولین بارم نبود که این کار رو می‌کردم، پس بدون هیچ هیجان خاصی شیر و بیسکوییتم رو خوردم واز ناهید خانوم به خاطر شیر تشکر کردم و از خونه اومدم بیرون.

هوا تقریباً داشت روشن می‌شد و من مثل همیشه پنج دقیقه جلوی در خونه وایسادم. ولی امروز خبری نبود. حتی چراغشون هم خاموش بود. مأیوسانه راه افتادم و از این که امروز نتونستم س.ک.س همسایه‌ی رو‌به‌رویی رو (که هر روز ساعت ۶ تا ۶:۰۵ روی پنجره‌ی مشرف به خیابون صورت می‌گرفت) ببینم، احساس کسلی و رخوت می‌کردم.

ادامه دارد...

No comments: