Tuesday, March 2, 2010

غریبه (قسمت سوم)

تا چند دقیقه بعد از پیاده‌شدن از تاکسی، طعم سبیل‌های راننده زیر زبان محمد مانده بود. با فکر این که چقدر اوضاع جامعه خراب شده است، اطراف را جستجو کرد و یک پلیس راهنمایی رانندگی دید. نزدیک که شد، فهمید دست راست پلیس داخل شلوارش است و با دست چپ ماشین‌ها را راهنمایی می‌کند. چند ثانیه نگاه پلیس به جایی خیره ماند و در همین حال سرعت حرکت دست راستش افزایش یافت. محمد رد نگاه پلیس را دنبال کرد: یک اتوبوس شرکت واحد پشت ترافیک مانده بود و به نظر می‌رسید از شدت فشار جمعیت، نفس‌کشیدن در آن دشوار باشد. ولی این همه‌ی ماجرا نبود. در قسمت مردانه، مردی کف دو دستش را به شیشه چسبانده و با این کار تکیه‌گاهی درست کرده بود. در میان دست‌های او، صورت پسری جوان از نیم‌رخ مشخص بود و لپش روی شیشه پخش شده بود. چشم‌های پسر بسته بود و از حالت صورتش می‌شد فهمید درد زیادی را تحمل می‌کند. در قسمت زنانه هم دو پا بالا رفته بودند و کسی (معلوم نبود زن است یا مرد) با شدت در میان آن بالا و پایین می‌رفت. هنوز خون منجمد‌شده در بدن محمد به جریان نیفتاده بود؛

غرق نشاطیم و شهوت
با ما بیا سوی باران
این‌جاست آن جنسی‌ترین شهر، همان تهران

کسی این شعر را زیر گوش محمد خواند و قبل از این که محمد فرصت کند برگردد، در میان جمعیت ناپدید شد.

ادامه دارد...

No comments: