ادامه دارد...
Friday, December 31, 2010
پاکباخته، قسمت چهارم
ادامه دارد...
Thursday, December 30, 2010
سایهی سنگین جنسیت (روزنوشتهای جهانگیر) - قسمت دوم
از رفتار سردش ناراحت نشدم. از آنهایی بود که از روی بدشانسی گذرش به این جا افتاده. برای بقیهی بچهها تعریف کرده بود که چند نفر برایش پاپوش درست کردهاند و ارضاییههای جعلی درست کردهاند تا پروانهی رابطهی جنسیاش توقیف شود. حالا باید یک ماه اینجا می ماند و خودش را به همه ثابت میکرد تا آزادش کنند.
روی یکی از نیمکتهای وسط حیاط نشستم. هوا پاییزی بود و باد سردی میوزید. اگر شانسم میگفت و یک نفر به خاطر فرار از سرما هم که شده خودش را به من میمالید، آن روز به یکی از بهترین روزهای زندگیام تبدیل می شد. در همین فکرها بودم که دیدم محبوب ترین آدم آنجا که همیشه در همه چیز اول بود درست جلویم ایستاده و مشغول خودارضایی است. چیزی که با چشمهایم میدیدم را باور نمیکردم! این علامتی برای ایجاد رابطه بود. در کل مدت اقامتم در اینجا چنین فرصتی را تجربه نکرده بودم. من و محبوبترین آدم آنجا؟ باورم نمیشد ولی واقعیت داشت...سریع از جایم بلند شدم تا خودم را به او بمالم و او هم لبخندی تحویلم داد. با خوشحالی نزدیکتر شدم اما او ناگهان با دو دستش هلم داد و روی زمین افتادم. صدای خندهی همه را شنیدم. بعد چند نفر بلندم کردند و با سر توی حوض وسط حیاط انداختند. از شدت سرما هیچ چیز را نمیفهمیدم. هیچ چیز... جز یکی از فحشهایشان که مطمئنم تا آخر عمر دست از سرم بر نخواهد داشت: «مرتیکهی نیمارضاء»...نیمارضاء... نیمارضاء...
چند نفر از پرستاران سریع از مجتمع بیرون آمدند تا کمکم کنند. به آنها به خاطر کاری کرده بودند بد و بیراه گفتند. یکی از پرستارها داد زد: «دیگه سر به سر این پیمرد نمیذارین. شیرفهم شد یا این که دوست دارین یه هفته باهاش هماتاق باشین؟» هیچ کس حرفی نزد. بعد یکی از پرستارها را دیدم که به آنها چشمک زد و گفت: «حقش بود بچهها. اون ابله هیچی از جنسیت نمیفهمه»
ادامه دارد...
Sunday, December 26, 2010
پاکباخته، قسمت سوم
ادامه دارد...
Saturday, December 18, 2010
پاکباخته، قسمت دوم
ادامه دارد...
Tuesday, December 14, 2010
اربابان جنسیت
اینها آخرین پیامهایی بود که سفینهی خودارضای 2 از سفر اکتشافیش ارسال کرد. تلاش برای یافتن بازماندگان این سفینه به مدت دو سال ادامه یافت، اما سرانجام رئیس مرکز فضایی، آقای پتیمون، نامهی استعفایش را نوشت و برای همیشه راهی ویلایش در سنخوزه شد. بعد از آن دو سال جهنمی که با سقوط عجیب سفینهی خودارضای 7 همراه شد، دیگر رسانهها هم دوست نداشتند دنبال این ماجرای دردسرساز بروند. 5 سال بعد، گمشدن خودارضای 2 برای همهی مردم به خاطرهای دور تبدیل شده بود. آقای پتیمون روزها روی صندلی راحتیش مینشست و به آلبومهای دوران اوج کارش نگاه میکرد: شهوتکوب 3، مالش فضایی 2، آلتپیما و... چرا برای آنها حادثهای پیش نیامده بود؟ چرا از بعد از انقلاب جنسی ایالات متحده، ناگهان فضاپیماهای تمام کشورها با خطرات جدی روبرو شده بودند؟ از تمام آنها فقط پیامهایی گنگ باقی مانده بود که در آنها از مرکز فضایی کمک میخواستند. بعد از استعفای او هم وضع فرق چندانی نکرده بود.
ادامه دارد...
توضیح مدیر وبلاگ (فریبرز): ایمیلهای زیادی به سایت فرستاده شد که از روند انتشار داستانها شکایت کرده بودند و میخواستند از سبکهای جدید داستاننویسی ناجور مطالب بیشتری منتشر شود. متأسفانه در زمینهی ناجورنویسی فارسی با فقر مواجهیم و برای تجربهی سبکهای جدید، ناچاریم داستانهای ترجمهای منتشر کنیم که آن هم منتقدان سرسخت خود را دارد. داستان این شماره ترجمهای است از قسمت اول sex masters که جزو مهمترین داستانهای علمیتخیلی ناجور دنیاست.
Saturday, December 11, 2010
روشن شدن ماجرای ع.آلت
توضیح مدیر وبلاگ (فریبرز): ایمیل زیر را دوست قدیمیم جمال دیشب برایم فرستاده. یه مقدار طولانیه ولی خیلی مهمه. فقط امیدوارم توی این ماجرا اتفاقی برایش نیفته.
سلام فریبرز جان. الان ساعت سهی نیمه شبه و من به جای اینکه مانند بقیهی مردم مشغول مالیدن و مالیده شدن باشم دارم اینها را برای تو مینویسم. شاید باورش سخت باشد ولی به سندی دست یافتهام که قسمتی از تاریخ انقلاب جنسی رو زیر و رو میکنه، حتی بعید نیست جنگ جنسی بین سران کشور اتفاق بیفته. همان طور که میدانی این روزها سخت مشغول تز دکترایم هستم. قسمتی از کارم مربوط میشود به ریشهیابی جریانهای فعال جنسی پیش از انقلاب. دیروز بین قفسههای کتابخانهی دانشگاه تهران به دستنوشتههای سرهنگ محمود مرادی تناسل (م.تناسل) ، دبیر حزب خلق رستاخیز تن برخوردم. برداشتم و با عطش شروع به خواندن کردم. در حالی که یک دستم به کتاب بود یک دستم به آلت به برگهای تا شده رسیدم. برگه را بیرون کشیدم و با احتیاط باز کردم. آنچه در زیر آمدهاست بدون کم و کاست همان چیزیست که دیدم:
به برادرِ بزرگ، میم تناسل
مالنده مرده است
بمال مرا
ای دوست
در شبی چنین به غایت سرد
که باد، به خانهی آلتم میوزد
بمال مرا
دیشب به خواب
درختانی کهن دیدهام
که از شاخههایشان
میوههایی به شکل اندام یک دختر روییده بود
درین خزان ِ آلتهای خفته
که آخرین برگها از شاخههای لرزان درختان تنومند شهوت فرو میافتند
بمال مرا
بمال مرا ای دوست
اما نه آنچنان
که بیدار کنی به یکباره
آلت هزاران سال خفتهی این خاک
اما نه آنچنان
که تحریک شود
آلتهای بزرگ خدایان بیباک
بمال مرا
ای تن، ای اندام
ای حقیقت شهوت
بمال مرا
ای یار، ای آهیخته ترین آلت
فرقی نمیکند
به کنجی خاموش
یا در میان هیاهوی آنسوی میلهها
بمال مرا ...
فردا
با سپیدهی خورشید
برون خواهد شد از خاک
جوانهی شهوت
ع.آلت
و برای تو فریبز جان لازم به توضیح نیست که سه روز بعد از اعلام پیروزی انقلاب جنسی ع.آلت به بهانهی همکاری با دربار در طرح خنثی سازی جنسی توده ترور شد، آلتش رو بریدن و جلوی سگها انداختن و جنازهش رو بدون آلت دفن کردن.
از طرف دیگه حتما به یاد داری که دو ماه قبل از انقلاب، شورشی توی زندان قزل صورت گرفت با رمز "مالنده مرده است". که بعد از سرکوب اون شورش سرهنگ تناسل رو تیرباران کردن. آلت سرهنگ توی اون تیرباران به کلی نابود شد و چیزی ازش باقی نموند. حالا وقتی قطعات پازل رو کنار هم میچینم آلتم به شدت تحریک میشه. حالا میفهمم که ع.آلت کسی بوده که اخبار روابط جنسی دربار رو به بیرون مخابره میکرده...
باید چند روزی به جای امنی برم و شاید لازم باشه با چندتا از مقامات مذاکره کنم. بعد از رو شدن این سند شاید خیلی از احزاب دلشون بخواد خودشون رو مدعی آلت مظلوم ع.آلت نشون بدن.
قربان آلتت، جمال
Friday, December 10, 2010
پاکباخته
ادامه دارد...
Thursday, December 9, 2010
رباعی 1
Wednesday, December 1, 2010
حوائج الشهوة، باب هفدهم
پایان