صحبت مالندگان ميداشتي
شهوت است رمز حيات خاكيان
شهوت است راز دل ارضائيان
«پيكرنامه- بيت صد و چهارده و صد و پانزده»
رضا پورنو آخر بلوار مالش پياده شد. خيابان به طور عجيبي خلوت بود. با خودش فكر كرد حتماً آلتپرست فريبش داده و سر قرار نخواهد آمد اما در همان لحظه يك آلت از آسمان به سمت زمين آمد و درست در يك قدمي رضا روي زمين افتاد. رضا سرش را بلند كرد و ساختمان نيمهكارهي بلندي را ديد. مطمئن شد كه راه را درست آمده و فريبي در كار نيست. ساختمان نيمهكاره نگهبان نداشت. با احتياط وارد شد و از پلهها بالا رفت. با خودش گفت شايد بهتر بود يكي از همكارانش را هم ميآورد اما خيلي سريع تهديد آلتپرست مانند رودخانهي خروشاني همهي فكرهاي ديگر را از ذهنش شست و پاك كرد. در همين لحظه صداي قدمهاي كسي را شنيد. سايهاي پشت سر او با قدمهايي آرام تعقيبش ميكرد. رضا ناخوداگاه ترسيد و سرعتش را بيشتر كرد. سايه هم با سرعت بيشتري روي پلهها دويد. رضا نفسنفس ميزد و طبقات را بالا ميرفت: هفت، هشت، نه، ده، يازده و دوازده. به پشت بام رسيده بود. ديگر راه فراري نداشت. تنها چند لحظه بعد سايه هم به پشت بام رسيد. بله، خودش بود: آلتپرست با قدي كوتاه و پشتي خميده، بدني چاق و تنومند و سري بيمو. هيچوقت او را اينگونه تصور نكرده بود. آلتپرست هيچ حرفي نزد. فقط با قدمهايي آرام به رضا نزديك و نزديكتر شد. رضا با هر حركت آلتپرست قدمي به عقب برميداشت تا به جايي رسيد كه پشت بام تمام ميشد. اگر يك قدم ديگر برميداشت از طبقهي دوازدهم سقوط ميكرد. رضا به زور گلويش را صاف كرد و گفت: «من تنها اومدم.» آلتپرست جوابي نداد. رضا گفت: «فقط ميخوام بدونم چرا. چرا اين كار رو مي كردي؟» باز هم جوابي نشنيد. خودش هم نميدانست منتظر چه جوابي است. نميدانست از اين موجود عجيب و نترس متنفر است يا ته دلش او را تحسين ميكند. به تهديدش فكر كرد: «اگر آلتت رو دوست داري تنها بيا» آيا آلتش را دوست داشت؟ در همين فكرها بود كه آلتپرست نعرهاي كشيد و نزديكتر شد. اين آخرين فرصت براي فكر كردن بود. رضا تصميمش را گرفت. چاقو را از جيبش بيرون آورد و با يك ضربهي ناگهاني آلت خودش را قطع كرد. خون فواره زد و آلت روي زمين افتاد. دردي كه ميكشيد، توصيف كردني نبود اما مهمتر از اينها حس و حال عجيبي بود كه هيچگاه تجربهاش نكرده بود. آلتپرست چند لحظه به زمين
خيره ماند. بعد به رضا نگاه كرد. روي زمين زانو زد و گريه سر داد. او شكست خورده بود.
ادامه دارد...
No comments:
Post a Comment