Thursday, September 9, 2010

رمز حیات

آلت برای بچه‌ها یه بازی سرخوشونه‌س
ولی برا بزرگترا یه خاطره، یه نشونه‌س
مالش دیگه برای ما عطر قدیمو نداره
گرچه هنوزم تا سحر بارون شهوت می‌باره
دیگه تو این شهر غریب کسی تو فکر ارضا نیس
مالنده‌ها پر بزنین جاتون دیگه اینجاها نیس
این مردم یخ زده رو ول کنین و برین دیگه
این‌جا دیگه یه نفرم یه حرف جنسی نمی‌گه
قصه بگین برای هم یه قصه‌ی جنسی و خوب
نون و پنیر و سبزی و خودارضایی توی غروب
یه‌روز میاد که شهوتو تو هر مکانی ببینیم
رمز حیاتو حس کنیم، تو سفره‌هامون بچینیم
هر لقمه‌ی غذامونو به شهوت آغشته کنیم
تنو دوباره بشناسیم، مالنده‌ها رو حس کنیم

توضیح مدیر وبلاگ (فریبرز): این شعر که سراینده‌ی آن مشخص نیست در بحبوحه‌ی دوران جنگ و آشوب قبل از انقلاب جنسی به شدت معروف شد و دهان به دهان گشت. طوری که چندی از ابیات آن امروزه حالت ضرب‌المثل پیدا کرده‌اند. ادبیات فولکلور ناجور با این شعر صعود بی‌نظیری را آغاز کرد. استفاده از زبان سهل و ممتنع و همدردی با قشر ضعیف جامعه به همراه انتقادهای گزنده، این شعر را در اوج محبوبیت قرار داد در حدی که نسخه‌های آن به صورت مخفیانه دست به دست پخش می‌شد و بارها مورد بازنویسی مردم اهل ذوق قرار می‌گرفت. کم شدن میل جنسی و سرکوب حکومت‌گران، همه و به خصوص روشنفکران را تحت تاثیر قرار داده بود و این آگاه‌سازی‌ها در نهایت به انقلاب جنسی مردم منجر شد

No comments: