Thursday, May 27, 2010

طوفان (قسمت پنجم)

برگ اول
پنج بعد از ظهر/خانه

بعد از این‌که از آن‌جا برگشتم خانه، به سرعت وارد اتاقم شدم و از رل‌های کاغذی که برای کارهای دانشگاه استفاده می‌کردم، بلندترینشان را برداشتم. خوشحال بودم که بالاخره قرار است از این کاغذها استفاده‌ی مفیدی کنم. لیست بلندبالایی از جاهای شلوغ شهر بر حسب ساعت‌های مختلف روز را روی کاغذ نوشتم. چیزی که برایم جالب بود، این بود که دانشگاه هیچ جایی در این لیست نداشت. خوشحال بودم که رابطه‌ام برای همیشه با آن‌جا قطع می‌شود (خوشبختانه خودم را به نود درصد دخترهای دانشگاه مالیده بودم). در شرایطی که قرار بود در مدت اندک باقی‌مانده به آخر دنیا خودم را به بیشترین تعداد دختر ممکن بمالم و اگر شد با آن‌ها بخوابم، فکرکردن به دانشگاه هم برایم خنده‌دار بود. لیست که تمام شد، یک بار دیگر آن را مرور کردم، برنامه‌ی فردایم را به خاطر سپردم، شام انرژی‌زایی خوردم؛ و خوابیدم تا برای اجرای برنامه نیروی کافی داشته باشم.

برگ دوم
هفت صبح/ایستگاه اول مترو

فوق‌العاده. قبل از این ماجراها هم چند بار به خاطر شلوغی جهنمی مترو، در حرکت و سرپا جنب شده بودم. ولی این بار فرق داشت. فکر می‌کردم یک قدم مثبت به سوی مرگم برداشته‌ام. از سه دفعه‌ای که جنب شدم، یک بارش به خاطر فشار اجباری به یک مرد بود. ولی مهم نیست.

برگ سوم
هفت و چهل دقیقه‌ی صبح/صف بانک

بی‌نهایت خوشحال بودم که دولت با مکانیزه‌شدن بانک‌ها مخالفت کرده. این صف عریض و طویل را از صدقه سر همین مخالفت داشتم. خوشبختانه اکثر افراد داخل صف دختر بودند. به سرعت خودم را به دختر جلویی مالاندم و وقتی خیالم راحت شد، نوبتم را به یک نفر دیگر دادم و رفتم ته صف. هفت بار این کار را تکرار کردم، تا این‌که صف خلوت شد.

ادامه دارد...

2 comments:

Anonymous said...

7 بار!!!
:))))))))))))))))

Sootack said...

وبلاگتون خیلی توپه بروبچ ناجور