توی مترو نشسته بودم و حوصلهام از همهی تبلیغهای جنسی توی قطار سر رفته بود که ناگهان تابلویی نظرم را جلب کرد: "Cyber Sex in Subway!"
نزدیکتر رفتم. نوشته بود: «با وارد کردن این کد از بدن خود عکسبرداری کنید و بلافاصله آن را به هرکس که خواستید بفرستید. طبیعی است که امکان مکالمهی رایگان هم همراه با تصویر وجود دارد. کد *#144-002»
وقتی کد را وارد میکرم دیدم مسافر کناری که مردی میانسال بود شلوارش را درآورده و مشغول عکسبرداری است...
او بعد از عکس گرفتن شلوارش را بالا کشید و مشغول فرستادن عکس شد. عکس را که فرستاد سریع گوشی موبایل را مقابل دهانش گرفت و صدای آه و ناله با دیگر حرکاتش توأم شد. من کد را با موفیت وارد کردم ولی وقتی خواستم عکس بگیرم پیامی روی موبایل آمد: «با عرض پوزش عملیات درخواستی فعلاً امکان پذیر نیست. شرکت ایرانبدن».
همان موقع متوجه شدم مرد کناری هم با عصبانیت همهی دکمههای موبایلش را فشار میدهد. او پشت سر هم میگفت «چی شد؟ چرا خراب شد؟»
پیرزنی که کنار من نشسته بود گفت: «هوم، زمان ما اصلاً اینجوری نبود. همه چی طبیعی بود.» گفتم «بله مادر» و به سمتش نگاه کردم اما دیدم سر جایش نیست. او بلند شده بود و درست وسط واگن داشت لباسهایش را در میآورد. وقتی کاملاً برهنه شد داد زد: «آهای! هیچ میفهمید دارید به کجا میرسید؟ چرا سایبر سکس وقتی هنوز میتونیم سکس طبیعی داشته باشیم؟ حواستون هست؟»
نعرهی او تمام مترو را پر کرده بود و همه بهت زده و ساکت شده بودند. چند دقیقه همه ساکت و شرمنده بودند.
پیرزن گفت: «کسی منِ پیرزن رو همراهی نمیکنه؟» و وقتی جوابی نشنید داد زد: «هان؟»
چند لحظه بعد همان مرد میانسال بلند شد و با قدمهایی آرام و با صلابت به سمت پیرزن رفت. صدای زمزمههای مردم شنیده میشد که میگفتند «آفرین... به این میگن مرد...»
مرد میانسال پیرزن را بغل کرد و داد زد: «این زن راست میگه. ما داریم همهچیزمون رو از دست میدیم. و بلافاصله مشغول معاشقه با وی شد. چند لحظه بعد همه مشغول تشویق آنها شدند و فضای پرهیجان و بینظیری همهی فضای مترو را اشغال کرد. هر کسی با نفر بغلدستی خود مشغول معاشقه شد و در همین حین بود که من با نیوشا آشنا شدم که داستان آن را بعداً به تفصیل خواهم گفت.
پایان
نزدیکتر رفتم. نوشته بود: «با وارد کردن این کد از بدن خود عکسبرداری کنید و بلافاصله آن را به هرکس که خواستید بفرستید. طبیعی است که امکان مکالمهی رایگان هم همراه با تصویر وجود دارد. کد *#144-002»
وقتی کد را وارد میکرم دیدم مسافر کناری که مردی میانسال بود شلوارش را درآورده و مشغول عکسبرداری است...
او بعد از عکس گرفتن شلوارش را بالا کشید و مشغول فرستادن عکس شد. عکس را که فرستاد سریع گوشی موبایل را مقابل دهانش گرفت و صدای آه و ناله با دیگر حرکاتش توأم شد. من کد را با موفیت وارد کردم ولی وقتی خواستم عکس بگیرم پیامی روی موبایل آمد: «با عرض پوزش عملیات درخواستی فعلاً امکان پذیر نیست. شرکت ایرانبدن».
همان موقع متوجه شدم مرد کناری هم با عصبانیت همهی دکمههای موبایلش را فشار میدهد. او پشت سر هم میگفت «چی شد؟ چرا خراب شد؟»
پیرزنی که کنار من نشسته بود گفت: «هوم، زمان ما اصلاً اینجوری نبود. همه چی طبیعی بود.» گفتم «بله مادر» و به سمتش نگاه کردم اما دیدم سر جایش نیست. او بلند شده بود و درست وسط واگن داشت لباسهایش را در میآورد. وقتی کاملاً برهنه شد داد زد: «آهای! هیچ میفهمید دارید به کجا میرسید؟ چرا سایبر سکس وقتی هنوز میتونیم سکس طبیعی داشته باشیم؟ حواستون هست؟»
نعرهی او تمام مترو را پر کرده بود و همه بهت زده و ساکت شده بودند. چند دقیقه همه ساکت و شرمنده بودند.
پیرزن گفت: «کسی منِ پیرزن رو همراهی نمیکنه؟» و وقتی جوابی نشنید داد زد: «هان؟»
چند لحظه بعد همان مرد میانسال بلند شد و با قدمهایی آرام و با صلابت به سمت پیرزن رفت. صدای زمزمههای مردم شنیده میشد که میگفتند «آفرین... به این میگن مرد...»
مرد میانسال پیرزن را بغل کرد و داد زد: «این زن راست میگه. ما داریم همهچیزمون رو از دست میدیم. و بلافاصله مشغول معاشقه با وی شد. چند لحظه بعد همه مشغول تشویق آنها شدند و فضای پرهیجان و بینظیری همهی فضای مترو را اشغال کرد. هر کسی با نفر بغلدستی خود مشغول معاشقه شد و در همین حین بود که من با نیوشا آشنا شدم که داستان آن را بعداً به تفصیل خواهم گفت.
پایان
No comments:
Post a Comment