Tuesday, April 6, 2010

پنج دقیقه‌ی جهنمی (قسمت آخر)

به‌ش گفتم: چطوری رضا؟ با بی‌حوصلگی جواب داد: فیلم جدید ندارم! و بعد سرش رو به طرف پنجره برگردوند. آهان! اصلاً یادم نبود. با تصویب اون قانون کذایی دیگه کسی به فیلم‌های غیرقانونی رایت‌شده نیاز نداره. حتی دیگه رضا هم مشتری نداره.

پنج ‌دقیقه‌ی بعد رضا به راننده گفت: من این‌جا پیاده می‌شم. بدون خداحافظی از ماشین پیاده شد و از خیابون رد شد و به اون‌طرف خیابون رفت. ماشین دوباره شروع به حرکت کرد و میدون رو دور زد و از کنار خط ویژه به راهش ادامه داد. با خودم فکر کردم دیگه بدتر از این نمی‌شه، همه‌ی ما داریم از کار بی‌کار می‌شیم. اگه وضع همین‌جوری پیش بره چند وقت دیگه مجبوریم وایسیم سر چهارراه و از اون کاندوم‌های تقلبی بفروشیم.
داشتم به همین‌چیزا فکر می‌کردم که ماشین به ایستگاه بی‌آرتی رسید. کرایه رو دادم و از ماشین پیاده شدم. مثل همیشه دستگاه الکترونیکی بلیت خراب بود و من برای این‌که مسئول بلیت‌ها به‌م تذکر نده کارت اعتباریم رو روی دستگاه گذاشتم و وارد ایستگاه شدم. کارگران بی‌آرتی مشغول عوض‌کردن تبلیغات سکـــسی توی ایستگاه بودن. یکی از تبلیغات جدید این بود: هموطنان عزیز و غیور ایرانی! از این پس دیگر به خودارضایی نیازی نیست! فقط با یک تماس نیروهای زبده و آموزش‌دیده‌ی ما در خدمت شما هستند. تلفن تماس...

چیزی که خیلی باعث ناراحتی من در مورد این تبلیغ شد این بود که آرم وزارت بهداشت هم روش خورده بود. و این به معنی این بود که دولت داره این بازار رو هم قبضه می‌کنه.
همچین اتفاقی سال پیش هم افتاده بود. تو مناقصه‌ی «بما» (بانک ملی اسپرم) که وظیفه‌ی نظارت بر تهیه و تولید و واردات و صادرات اسپرم رو بر عهده داره، با تقلب و رانت‌خواری، این سازمان ملی به دست یه نهاد دولتی دیگه افتاد.

سوار اتوبوس شدم و اتوبوس حرکت کرد. از میدان فردوسی رد شد و درست قبل از پل کالج پشت یک ترافیک سنگین توقف کرد.
بیست دقیقه گذشت اما اتوبوس حتی یک متر هم جلو نرفته بود. خیلی دیرم شده بود و باید خودم رو به محل کارم می‌رسوندم. از اتوبوس پیاده شدم و به طرف پل حرکت کردم. اوه! چه جمعیتی! حالا می‌فهمم که چرا این قدر معطل شدیم. روی پل پوشیده بود از طرفداران آزادی جنسی که ظاهراً به صورت خودجوش روی پل تجمع کرده بودند. اما من می‌تونستم اتوبوس‌های دولتی‌ای رو که اون‌ها رو به این جا آورده بود ببینم.
روی پلاکاردهایی که توی دستشون بود عبارات مختلفی نوشته شده بود: ما آزادیم و آزادی یعنی ســکس با هم‌نوع بدون هیچ واسطه‌ای!
ما جن.ده‌ها را دوست می‌داریم، اما اگر بدون انتظار بدهند، آن‌ها را بیشتر دوست می‌داریم!
و از همه جالب‌تر مردی بود که لخت مادرزاد روی نرده‌های پل وایساده بود و روی بدنش خالکوبی کرده بود: فروشی نیست!

به نظر میاد که دیگه هیچ راهی وجود نداره و نمی‌شه جلوی این جنبش رو گرفت. دیگه از این زندگی خسته شدم...

این آخرین جمله‌ی سعید بود. پنج دقیقه‌ی جهنمی تمام به این مسئله فکر کرد که آیا این کار درسته یا نه، به این فکر کرد که دنیا چقدر می‌تونه پوچ و بی‌فایده بشه و آدما به راحتی می‌تونن تن به هر قانون و شرایطی بدن،
و از روی پل کالج خودش رو به پایین پرت کرد.

پایان

1 comment:

Sootack said...

سلام چطوری آقای پنج دقیقه جهنمی؟