Thursday, October 28, 2010

لحظات جنسی - سه

فریبرز عزیز من کسری هستم (نمی‌دونم خاطرت هست یا نه). خاطره‌ای که برات می‌فرستم مربوط به دوران قبل از انقلاب جنسیه. گفتم اگه صلاح می‌دونی و حس می‌کنی خوانندگان سایتت می‌تونن ازش استفاده کنن، به‌م لطف کنی و اون رو توی سایت قرار بدی. پیشاپیش بی‌نهایت ازت ممنونم که اولاً چنین محیطی رو درست کردی که این همه خواننده‌ی مطالب ناجور رو دور هم جمع کرده، بعد هم از این که مطلبم رو منتشر می‌کنی و با این کار به‌ش اجازه می‌دی به کرّات خونده بشه کمال تشکر رو دارم. خیلی برام عزیزی. هر کمکی از دست من برای سایتت بر میومد بگو که در خدمتتم همیشه.

یک روز وقتی تلفن اتاقم رو برداشتم که به دوستم زنگ بزنم، دیدم مادرم داره با دوستش صحبت می‌کنه. اومدم قطع کنم که یک دفعه اسم خودم رو شنیدم. کنجکاو شدم و گوشی رو نگه داشتم. بحث در مورد ازدواج و پیدا کردن دختر مناسب برای من بود. با این که دوران قبل از انقلاب بود، خانواده ما از آوانگارد بودن زیادی برخوردار بودن و در خیلی از مسائل یک سری حرف‌ها براشون مطرح نبود. بحث به اینجا رسید که چرا مادرم با وجود سن کم من، دلش می‌خواد من ازدواج کنم. مادرم سعی کرد بحث رو عوض کنه، تا این که دوستش گفت: «خودارضایی می‌کنه؟» مادرم آروم جواب داد «آره، دیروز فهمیدم.» خشکم زد. من تمام اقدامات رو انجام داده بودم تا کسی متوجه این مسأله نشه... یعنی کجای کار رو اشتباه کرده بودم؟
فردای آن روز، وقتی مادرم را دیدم به هم لبخند زدیم.

پایان

1 comment:

wimm said...

سلام امیدوارم هرجا هستین شاد و سربلند باشین. لطفن به فرکانس کانالای ماهواره ی سکس بیشتر بپردازین.
مخلص آقافریبرز