همانطور که قول داده بودم و فریبرز عزیز هم چند باری تذکر داده بود داستان رابطهام با سودابه را شرح میدهم. در ضمن از فریبرز تشکر میکنم - با وجود اختلافاتی که در بعضی موارد با هم داریم، مثلاً ترجمهی بانوی جنسی که به نظر من اصلاً در نیامده است - که با جدیت کارش را ادامه میدهد و تا داستانت را نفرستی یقهات را ول نمیکند:)
من در حالی که عریان بودم از کافه وسوسه بیرون آمدم. آنقدر عصبانی و افسرده بودم که تصمیم گرفتم آن روز خودم را فقط به پیرمردها بمالم. هر وقت اوضاع روحی خوبی نداشتم این کار را امتحان میکردم و معمولاً هم کمکم میکرد. پاتوق پیرمردها سر شهرک خوشارضاء بود. بنابراین به سمت تاکسیهای شهرک به راه افتادم.
ناگهان صدای زنی را شنیدم که داد میزد: ارضاء دونفر... نگاهم را به زن دوختم و به سمتش حرکت کردم. وقتی جلوتر رفتم نگاه کرد و گفت: ارضاء؟ چشمکی زدم و گفتم: آره
همان روزها شرکت ایرانبدن اقدام به جمعآوری ماشینهای قدیمی از سطح شهر میکرد و این کار را با تعویض ماشینهای شهوترانی شروع کرده بود. سوخت و نحوهی کار موتور این ماشینها متفاوت بود و صحبتهای متناقضی دربارهی آن میشد. اما همهی مردم شهر با ورود نسل جدید ماشینها شور و حال خاصی پیدا کرده بودند.
مثل همیشه قسمت عقب ماشین پر شده بود و مجبور بودم روی صندلی جلو بنشینم. البته چون اینبار نمیخواستم خودم را به کسی بمالم از این اتفاق راضی بودم. همیشه صندلیهای عقب زودتر پر میشد و تاکسیها معمولاً بدون سرنشین جلو به راهشان ادامه میدادند. وقتی نشستم زن گفت: شما چون عریانید باید برید عقب و صندلی وسط هم بشینید. گفتم: اما من امروز حال خوشی ندارم. میشه همینجا بشینم؟ گفت: نه. اگه ایران بدن ما رو جریمه کنه شما پولش رو میدی؟
حرف حساب میزد. بلند شدم و در همان لحظه راننده استارت زد. ماشین روشن نشد. دوباره استارات زد. گفت: اه. لعنتی بازم شارژش تموم شده. بعد رو به من کرد و گفت: شرمنده ولی میشه یک دقیقه آلتتون رو بگیرید جلوی کاربراتور؟ ماشینای جدید این طوری راه میافته.
لبخندی زدم و گفتم: حتما. همان موقع زن ضبط ماشین را روشن کرد و آهنگ محبوب من پخش شد: خودت رو به من بمال، عزیزم،
عزیزم / ماییم و اوج خیال،عزیزم،عزیزم
زندگی دوباره داشت روی زیبا و دلفریبش را نشانم میداد
پایان
No comments:
Post a Comment