Thursday, August 12, 2010

نفرین‌شده (قسمت آخر)

موجود عجیب به آلتم اشاره کرد و ادامه داد: «من هم مثل همه‌ی شماها سرشار از نیروی مقدس بودم. اما «اون» همه‌چیزم رو ازم گرفت. «اون» من رو به یه موجود بی‌آلت تبدیل کرد. اما حالا وقتش رسیده که ورق برگرده.»
اصلاً نمی‌فهمیدم در مورد چی حرف می‌زنه. ازش پرسیدم: «در مورد کی حرف می‌زنی؟»
- «اون». کسی که تمام زندگیم رو ازم گرفت.
- چطوری می‌خوای ورق رو برگردونی؟
- ساده‌ست. باید نیروی مقدس یک نفر دیگه رو ازش بگیرم.
این رو که گفت خیلی ترسیدم. بیشتر از این می‌ترسیدم که مخالفت کنم و یه بلایی سرم بیاره. گفتم: «و اگه نخوام؟»
- دچار نفرین می‌شی. یه نفرین جنسی.
- چه نفرینی؟
هیچ جوابی نداد. سؤالم رو تکرار کردم. سکوت مسخره‌ای پیش اومده بود و داشت بیش از حد طول می‌کشید. راستش خیالم راحت شده بود که همون موقع بلایی سرم نمیاره. بالاخره سکوت رو شکست: «پس نمی‌خوای؟»
فکر کردم یه آدم بی‌آلت یا به قول موجود عجیب «بدون نیروی مقدس»، هیچی نیست. تقریباً داشتم یه بلای نقد رو با یه مشکل نسیه عوض می‌کردم. برای همین گفتم «نه.»
متوجه شدم که موجود عجیب جلو اومده و فاصله‌ی خیلی کمی باهام داره. گفتم حتماً می‌خواد خودش رو بماله به‌م. اما این کارو نکرد. فقط کمی آلتم رو لمس کرد و همه‌چیز تموم شد. چشم‌هام رو باز کردم و دیدم حمام به حالت قبلش برگشته. دیگه دود و غباری در کار نبود. می‌تونستم حرکت کنم. همه‌چیز عین قبل شده بود جز یک چیز: به شدت تحریک شده بودم. با وجود این‌که هنوز وحشت‌زده بودم، خودارضایی کردم و خواستم برگردم خونه. اما نه تنها وضع فرقی نکرده بود، حتی می‌تونم بگم به شدت تحریکم اضافه هم شده بود. من نفرین شده بودم.

پایان

2 comments:

Albert Lázaro-Tinaut said...

I invite you to read a text of the Iranian writer and poet Mohsen Emadi in Spanish and Farsi in my blog IMPEDIMENTA (http://impedimentatransit.blogspot.com/).
Best regards from Barcelona, Spain

Unknown said...

fekr nemikonid ba in dastanaye naajoor,be jonbeshe azadir jensi latme mizanid?