Wednesday, June 30, 2010

مراسم (قسمت آخر)

رضا پو.رنو بدون این‌که خودش را به کسی بمالد، از ردیف صندلی‌ها بیرون آمد و با قدم‌هایی شمرده به سمت سن حرکت کرد. وقتی روی سن رسید، یک لحظه به سمت سالن برگشت. نفس همه در سینه حبس شده بود. رضا دوباره برگشت. پرده‌ی سن را کنار زد و خودش را به پشت صحنه رساند. فریبرز را دید که روی تخت زنگ‌زده‌ای نشسته و مشغول خودارضایی است. فریبرز وقتی رضا را دید کارش را سریع تمام کرد، اما رضا فریبرز را نگاه هم نکرد. چهره‌ی همه‌ی دخترهایی را که دور تخت فریبرز ایستاده بودند از نظر گذراند: آتوسا، شهرنوش، مریلا و پانیذ. آتوسا یک قدم جلو آمد تا خودش را به رضا پو.رنو بمالد اما رضا خودش را عقب کشید. بدون این‌که به فریبرز نگاه کند، زیر لب گفت «کدومشون بود؟». فریبرز قهقهه‌ای زد و در حالی که خودش را به شهرنوش می‌مالید، گفت «حدس بزن.» رضا حوصله‌ی جر و بحث با فریبرز را نداشت. برگشت که برود. نزدیک پرده ایستاد و گفت «همین الآن می‌ری روی سن و معرفیش می‌کنی. منتظرم.»

چند دقیقه بعد از این‌که رضا برگشت سر جایش، فریبرز که حالا دیگر لباسی نیم‌بند پوشیده بود روی سن آمد و پشت تریبون ایستاد. با نگاهش سالن را از نظر گذراند تا رضا پو.رنو را پیدا کند. رضا به جلو خیره شده بود و هرچند می‌دانست فریبرز نگاهش می‌کند، رویش را به سمت او برنگرداند. فریبرز من‌منی کرد و گفت: «دوست و همکار ناشناسم که در مراسم اصلی رقص بلوغ من رو همراهی کرد، کسیه که اگه بخوایم اسپرم‌های حاصل از خودارضایی پسرها به یاد اون رو جمع کنیم، دنیا رو سیل می‌بره.» صدای تشویق سالن را به مرز انفجار رساند.

پایان

No comments: