با این که ده سال از اون روزها میگذره، و من چندسالی هست که شوهر کردم، (البته یه وقتایی شیطنت میکنم) اما اون حادثه هیچوقت یادم نمیره.
امتحانهای ترم اول تموم شده بود و نمرهها رو به برد آموزش زدهبودند، غیر از نمرهها، این مسئله که جلوی تابلو بهشدت شلوغ شدهبود، کافی بود که من رو هم جلب کنه. وقتی خودم رو از بین بچهها به زور به تابلو رسوندم، نمیدونستم باید دقیقا چه عکسالعملی نشون بدم.
کنار نمرهی هر نفر و اسمش، عکسی از یک آلت هم چسبیدهبود.
فکر میکنم آلت هر کس برای خودش آشنا بود!
همه بعد از دیدن عکس آلتهاشون، سعی میکردند با خندهی آغشته به شرمی، حسشون رو پنهان کنند.
خیلی نمیدیدیمش، همیشه میومد سر کلاس و سریع هم میرفت، چند تا از دخترای دیگه، براشون یه سری روابط عاشقانه هم شکل گرفته بود.اما هیچ کس حتی اسمش رو هم نمیدونست.
همه "اون" بهش میگفتند. اون بدون این که ما اطلاع داشته باشیم از آلتها عکس گرفته بود و بعد با این کار همه رو غافلگیر کرده بود.
از فردای اون روز روابط بچهها به شکل عجیبی بهتر شدهبود، به طوری که ساعتها پای برد وایمیستادن و همدیگر رو مقایسه میکردند.
همه منتظر بودیم که اون برگرده دانشگاه، حتی خیلی ها براش هدیه هم خریده بودند.
اما "اون" دیگه هیچوقت برنگشت.
پایان
1 comment:
az aaghaye FARIBORZ darxaaste in daaram ke dar morede baaxte 4-1 e teame englis ham xaatere i az tajrobiaatesh naghl kone.
Post a Comment