قبل از اینکه محمد بتواند واکنشی نشان دهد، زن خودش را به زور از بین دو صندلی به قسمت عقب ماشین رساند و روی پای محمد نشست. زبان محمد بند آمده بود. پسر جوان و مرد کنار دست محمد، هر کدام به عضوی از اعضای زن نیمهعریان چنگ انداختند و زن هم به تدریج روی پاهای هر سه نفر دراز کشید. محمد خشک شده بود. در حالی که راننده بیتفاوت به مسیرش ادامه میداد، آنها در پشت ماشین مشغول بودند. تنها واکنش راننده این بود که هر چند وقت یک بار از آینه نگاهی به عقب ماشینش بیندازد. محمد سرش را بالا گرفته و دستانش را جمع کرده بود تا کمترین برخورد ممکن صورت بگیرد. وقتی از بهت بیرون آمد، آرام به راننده گفت: «آقا نگه دار لطفاً. همینجا پیاده میشم». راننده پولی را که محمد جلویش گرفته بود قبول نکرد و گفت: «باید بوس بدی».
ادامه دارد...
ادامه دارد...
No comments:
Post a Comment